دمكراسى مشخص براى شرايط مشخص
من و اكثر دوستانم در دههى هفتاد سوسياليست شديم. در زمانى كه نظير دههى بيست يا دههى پنجاه سوسياليست شدن، مقبول زمانه نبود و افتخارى به همراه نمىآورد. در زمانى كه انتقاد به سوسياليسم، همچون تيغ زدن بر پيكر پهلوانى شكست خورده و در هم شكسته و به خاك افتاده از جانب هر كس آسان بود. ما از دوستمان آقاى على اكبر آزاد بابت پاسخى كه به نامهى ما داده اند تشكر مىكنيم ولى ايشان قطعاً بدانند كه ما در ده سالهى اخير هزاران بار اين جمله را شنيدهايم كه: "سوسياليسم نظامى است كه قوانين دمكراسى را نمىتواند رعايت كند." و لزومى به تكرار آن نيست.
آيا واقعاً قرار است ما براى نيل به اتوپيايى معهود، آزادى را قربانى كنيم و راه و رسم دمكراسى را كنار بگذاريم؟در مقالههاى قبلى مكرراً توضيح دادهايم كه ما در شرايط كنونى ايران از سوسياليسمى طرفدارى مىكنيم كه در فضاى انتخابات، بخشى از پارلمان و قدرت را بهدست آورد و اميدواريم انديشههاى مترقى سوسياليستى، ديدگاه وطنپرستانى با عقايدى ديگر را تحت تاثير قرار دهد. اگر دوستان تناقضى در اين خواست ما مىبينند مىتوانند بهطور مشخص به آن بپردازند نه اينكه به سوسياليسم دوران استالين انتقاد كنند و ما را هم با همان چوب برانند.
آقاى آزاد نوشتهاند كه مقالهى من "به مسئله دفاع از سوسياليسم پرداخته است". من توضيح بدهم كه موضوع مقالهى من دفاع از سوسياليسم نيست. آن مقاله تلاش دارد براى شروع بحث، صرفاً توضيح دهد كه آزادى و دمكراسى از ديدگاه ليبراليسم و سوسياليسم چه معنايى پيدا مىكند و فرقشان چيست؟
ايشان بىپروا به نفى آزادى از منظر سوسياليسم مىپردازد، ولى من جرئت آن را كه در اين مورد بىپروا به ليبراليسم بتازم ندارم. "آزادى“ مقولهاى است كه از هومر و افلاطون، تا هگل و نيچه، تا سارتر و فوكو در باب آن نوشتهاند و اين سؤال كه آزادى از چه چيزى يا آزادى به سوى چه چيزى و در چه چيزى به حد كمال مىرسد سؤالهايى فلسفى هستند كه جوابى قطعى براى آنها وجود ندارد.
اجازه دهيد موضوع را تا حدى كه مىتوانم ساده كنم تا شايد علاقهى دوستمان براى تعمق در باب آن را بر انگيزم.سال گذشته در روز انتخابات رياست جمهورى در شهرستان كوچكى بودم. با دختر جوانى صحبت كردم. او يك سال بود كه نامزد كرده بود، منتهى نامزدش كار مناسب پيدا نمىكرد و نگران آن بود كه ازدواج سر نگيرد و مرد پشيمان شود. آمده بود به آقاى كروبى راى بدهد. مىگفت اگر او انتخاب شود ممكن است خودش و نامزدش جمعاً صدهزار تومان در ماه از دولت بگيرند و بتواند به خانهى بخت برود.
آيا اين دختر در تعيين سرنوشت خود آزادانه تصميم مىگرفت؟
يك مسلمان يا يهودى ايرانى را در نظر بگيريد. اگر او دست از مذهب خود بشويد، لازم نيست مناسك مذهبى به جاى آورد، از محرمات پرهيز كند و يا با هزار سؤال كه مدرنيسم و گلوباليسم پيش روى او مى نهد كلنجار رود. به گمانم در اين روزگار خيلى از ايرانىهاى مقيم خارج اگر مليت خود را منكر شوند و خود را مثلاً اهل تركيه معرفى كنند، آزادتر باشند.
آيا لامذهب بودن و مليت نداشتن آزادى فرد را افزايش مىدهد؟
مرد جوانى در مازندران با دوستانش صيد قاچاق ماهى مىكند و وقتى با آنها براى تفريح به جنگل مىرود، قوطى ودكايش را در جنگل مىاندازد و باز مىگردد.
آيا او نسبت به يك مرد سوئدى در برخورد با محيط زيست آزادتر است؟
يك جوان آگاه ايرانى را در نظر بگيريد. همراه شدن با گروهى يا عضويت در تشكيلاتى براى فعاليت سياسى او را مواجه با خطراتى از جانب پليس يا گروههاى فشار خواهد كرد. نه تنها آزادى او به خطر خواهد افتاد بلكه آزادى بستگان او نيز محدود خواهد شد.
آيا كنار گذاشتن آرمانها و خواستهاى اجتماعى موجب افزايش آزادى است؟
خوانندهى محترم مىتواند دامنهى چنين سؤالاتى را در ذهن خود گسترش دهد. در واقع طريقهى جواب دادن شخص به چنين سؤالاتى مشخص مىكند كه او تا چه حدود طرفدار مفهوم منفى آزادى است و تا چه حدودى طرفدار مفهوم مثبت آزادى؟ آيا آزادى با آگاهى ارتباطى دارد؟ آيا شخص، آزادى را در هماهنگى با گروه يا جامعهاى قابل حصول مىداند يا در مسيرى انفرادى؟ حقيقت آن است كه من شخصاً كنجكاوم بدانم كه آقاى آزاد به اين سؤالها چگونه پاسخ مىدهند؟
مقالهى دوستمان آقاى علىاكبر آزاد(١) را بار ها خواندم. پرداختن به اين مقاله از آن جهت دشوار است كه شبيه متون مذهبى است. متون مقدس مشخصاتى دارند كه آنها را از متون علمى و يا فلسفى متمايز مىسازد. در اين نوشته مطالب انتزاعى و مطلق هستند. وقتى صحبت از سوسياليسم است معلوم نيست كدام سوسياليسم در كجا و در چه زمانى مورد بحث است؟ يا همينطور در مورد دمكراسى كه در بخش اعظم مقاله با ليبراليسم جايگزين مىشود. هيچ نيازى به ارجاع به منابع يا حمايت از جانب انديشمندى وجود ندارد. معايب و مزايا در حد اكمل است و پيروان ليبراليسم، آزادىخواه و مخالفين آن مستبد هستند. تحليلها و توصيهها براى همهى جوامع، همهى كشورها و همهى تاريخ بشرى است. اين نوع نوشته پاسخ مشخصى به سؤال نمىدهد. مقالهى نويسندهى محترم به هيچ بخش از مقالهى من نمىپردازد و به سؤال مشخصى كه از وى شده است بىاعتنا مىماند. گويى نسخهاى از پيش نوشته شده است كه مقالهى من هر جورى نوشته مىشد در شكل و محتواى آن فرقى حاصل نمىشد. حالا من وارد اين بحث نمىشوم كه شرايط مشخص ايران چه نقشى در نوشتن چنين مقالهاى بازى مىكند.
به هر حال من سعى مىكنم به بعضى از موضوعات مطرح شده توسط دوستمان بپردازم.
اين مقاله به عمد يا به سهو، تلاش مىكند دمكراسى را در مقابل سوسياليسم قرار دهد. سوسياليسم در مقابل سرمايهدارى است و دمكراسى در مقابل ديكتاتورى. بنابر اين نبايد اين مقولات را به اشتباه استفاده كرد. هر كدام از اين پديدههاى اجتماعى، تاريخى دارند و در يك كليتى قابل درك و فهم هستند و مقايسهى شرايط متفاوت بايد با شرط احتياط همراه باشد.
مثلاً اگر بگوييم سرمايهدارى همراه دمكراسى است و سوسياليسم قوانين دمكراسى را نمىتواند رعايت كند، بلافاصله اين سؤال پيش مىآيد كه راجع به كجا صحبت مىكنيم. آلمان زمان هيتلر، آمريكاى زمان مككارتيسم، آرژانتين و شيلى زمان حكومت نظاميان و يا عراق كنونى با روش سرمايهدارى اداره مىشدند و مىشوند.
در مورد سوسياليسم هم بايد زمان تحقق آن را ديد. بهطور مثال سوسياليسم در روسيه تاريخ خود را دارد.
عقبماندگى روسيه در زمان انقلاب، محاصرهى شوروى كمونيست، فاشيسم و جنگ جهانى، نقش تعيينكننده در پديدهى استالينيسم داشته اند. بعد از استالين، كنگرهى بيستم وجود دارد و زمان خروشچف و روال آزاد سازى در دههى هفتاد و هشتاد ادامه پيدا مىكند. به فرض اگر حكومت شوروى دچار تغييرات نمىشد و نظام سوسياليستى ادامه پيدا مىكرد در حال حاضر شاهد دمكراسى بيشتر در آنجا مىبوديم. چنانچه مثلاً در چين و يا كل آمريكاى لاتين چنين شده است.
بنابر اين مقايسهى وضعيت كنونى يك كشور اروپايى با چهل سال پيش شوروى، علمى و منصفانه نيست. براى شما از فيلسوف و تاريخدان بزرگى در اين باره شاهدى مىآورم.
ويل دورانت در سال ١۹۶٨ مىنويسد: " سوسياليسم روسيه، اكنون در حال اعادهى محركات فردى است تا به انگيزهى توليدى نظام خود توان بيشترى ببخشد و اجازه دهد كه مردم از آزادىهاى فكرى بيشترى برخوردار شوند. در اين حال سرمايهدارى نيز دستخوش جريان متقابلى است كه تحصيل در آمد فردى را با وضع قوانين نيمه سوسياليستى و توزيع مجدد ثروت از طريق تعميم رفاه عمومى محدود كند. .. سوسياليسم به فراختر كردن دايرهى آزادى مردم وادار شده است." (٢
آقاى آزاد مىنويسند: "يكى از اصلهاى دمكراسى شركت همه در امور جامعه است. در دمكراسى، همه جامعه هستند كه انتخاب مىكنند و انتخاب مىشوند و سرنوشت جامعه را رقم مىزنند" در اينجا معلوم نيست منظور يك ايدهى آرمانى و يا تخيلى است يا ايدهاى كه در جايى و در زمانى واقعيت پيدا كرده است. گمان نمىكنم افراطىترين نمايندگان انديشهى ليبراليسم هم ادعاى عملى شدن چنين فرضيهاى را داشته باشند. ايشان مىنويسند: "در جوامع پيشرفته دمكراتيك هر روز سعى مىشود به سوى آزادى بيشتر گام برداشته شود". بايد اين واقعيت را در كنار اين جمله در نظر گرفت كه در اروپا، آمريكا و ژاپن شواهد نيرومندى از رشد بيگانگى سياسى، عدم اطمينان مردم به سياستمداران حرفهاى و نااميدى از امكان تاثيرگذارى در امر سياست وجود دارد كه در حال گسترش است. (٣
مغلطهاى كه بسيارى از منتقدين سوسياليسم بدان متوسل مىشوند، مقايسهى دو جامعهى متفاوت با يكديگر است. مثلا" دمكراسى موجود در اروپاى غربى را با دمكراسى موجود در چين مقايسه مىكنند. اروپاى غربى تاريخ پانصد سالهى تكامل دمكراسى خود را دارد. پروتستانيسم، شكوفايى علوم تجربى و رنسانس را پشت سر دارد. انقلاب فرانسه را تجربه كرده و شمار كثيرى از انديشمندان درجهى اول فلسفه و اخلاق را به خود ديده و نهضتهاى بزرگ كارگرى و سوسياليستى را در دامن خود پرورانده است. تصور اينكه سوسياليسم يا هر سيستم اقتصادى–اجتماعى بتواند در مدت كوتاهى، فرهنگ دمكراسى را در جامعهاى كه سابقهى آنرا ندارد بهوجود بياورد خيالى باطل است. سيستمهاى حكومتى مختلف در نهايت مىتوانند پروسهى ملتسازى و فرهنگسازى را سرعت ببخشند يا كند كنند.
هيچ انديشمند جدىاى دو جامعهى بزرگ هندوستان و چين را يكسان فرض نمىكند و براى آنها نسخهاى واحد نمىپيچد چرا كه آنها سنتهاى متفاوتی در امر دمكراسى دارند.
در تعيين مدل و ميزان دمكراسى براى يك جامعه، عامل ديگرى مؤثر است و آن ميزان فقر يا ثروت در آن جامعه است. نمىتوان اولويت مشكلات و خواستهاى جامعهاى با در آمد سرانهى زير هزار دلار در سال را با جامعهاى كه در آمد سرانهى آن، بالاى سى هزار دلار است يكى دانست.
عموماً در جوامع فقير، آزادىهاى فردى گرهى از كار مردم باز نمىكند بلكه مسئلهى اصلى توسعهى اقتصادى و ايجاد نهادهاى اجتماعى لازم براى آموزش و ارتقاء فرهنگ دمكراسى است. در اين كشورها بايد به دنبال ايجاد عزم ملى براى رويارويى با عقبماندگى و فقر و نابودى فرهنگ بومى بود.
موضوع ديگر، بحث هويت و آزادى است. آيزيا برلين در بخش "در جستجوى هويت" كتاب "آزادى“ آنرا بدين شكل شرح مىدهد: " شايد خواست من طرحى عقلايى براى زندگى اجتماعى يا تكميل نفس مورد پسند يك حكيم منطقى و دور از احساسات نباشد. چه بسا آنچه مىخواهم بهطور ساده بيش از اين نباشد كه ناديده گرفته نشوم و تحتالشعاع كسى قرار نگيرم و مورد تحقير و بىاعتنايى واقع نشوم".(۴) آنچه كه ما در منطقهى خاورميانه و از جمله ايران شاهد آن هستيم، احساس سرخوردگى و تحقير و بهدنبال آن عداوت نسبت به جهان پيشرفته است. هويت بخشى از ايرانىها در پناه بردن به ناسيوناليسم و بنيادگرايى مذهبى است. احساس عداوت، آنها را به هم نزديك مىكند و به جمعشان هويت مىدهد. حتى به قيمت از دست دادن آزادى. مسئلهى هويت از جهتى ديگر در كشورهايى كه اقوام مختلف را در خود جاى دادهاند حائز اهميت است. در سالهاى اخير شاهد آن بودهايم كه با حذف حكومتهاى متمركز دراين نوع كشورها خطر تجزيه، جنگ داخلى و يا حركتهاى متعصبانه و كور بالا گرفته است. آيزيا برلين مىنويسد: " اين سودا ممكن است چندان بالا گيرد كه در اشتياق دستيابى به هويت خود، تعدى و سوء اداره حكومتى را كه منتسب به نژاد يا طبقهى اجتماعى خودم باشد به حكومت خوب و ملايم ديگرى كه از گروهى بالاتر و بيگانه باشد ترجيح دهم".(۴موضوع ديگر، آزادى و دمكراسى در زمان جهانى شدن است. شايد بتوان ادعا كرد كه تمامى پديدههاى اجتماعى بايد دوباره در بستر جهانى شدن تعريف شوند.
فرض كنيد جامعهاى فقير و بدون سبقهى دمكراسى در گوشهاى از جهان به حيات خود ادامه مىداد. روابط فى مابين افراد، طى قرون به نوعى شكل گرفته بود كه حيات جامعه را حفظ كند و اشخاص به روابط موجود خو گرفته بودند. چنين جامعهاى قابل دوام بود و افراد آن دچار حقارت، بندگى و يا عداوت نمىشدند. متاسفانه در دوران اخير در چنين جامعهاى پخش برنامههاى ماهوارهاى و اسلحهى مدرن وجود دارد.
از طرف ديگر در سالهاى اخير بحثهاى فراوانى راجع به امواج دمكراسى وجود دارد كه حاكى از آن است كه در شرايط جهانى شدن، هيچ كشورى قادر نيست خود را از امواج دمكراسى كنار نگهدارد. بنا به اين نظريات، گذار توفيقآميز به دمكراسى در هر كشورى، سرمشقى براى ديگران ايجاد مىكند و بهويژه همسايگان در يك منطقه از تاثير تحولات سياسى در كشورهاى يكديگر مصون باقى نمىمانند و از سوى ديگر وجود گروهها و سازمانهايى براى حمايت از حقوق بشر، حقوق اقليتها و حمايت از جنبشهاى دمكراتيك پيدا مىشوند كه قوهى محركهى بيشترى به موج دمكراسى مىبخشند. (۵
تلاش من در اين مقاله با ارائهى فشردهى رئوس مو ضوعاتى قابل بحث در باب آزادى و دمكراسى اين است كه دوستان را از گفتن كليات به برخورد مشخص با موضوعات عينى بكشانم. مقولهى دمكراسى و نوع مناسب آن براى ايران، از نكات كليدى طرح برنامهى سازمان است. به نظر ما نوع دمكراسى مناسب حال ايران، يك دمكراسى اجتماعى است و اين موضوع از مبانى اصلى طرفدارى ما از سوسياليسم است. به نظر ما دمكراسى ليبرال توان بسيج مردم براى مقابله با رژيم را ندارد و در صورت پيروزى نيروهاى مترقى، فاقد امكان ايجاد عزم ملى براى حل معضلات حاد كشور است. ما اميدواريم با روشنتر شدن مبانى بحث، دلايل خود را در اين زمينه ارائه دهيم. در خواست ما اين است كه با تعمق بيشتر در مقدمات و كليات بحث دمكراسى، به موضوع اصلى اين بحث يعنى تلاش براى يافتن دمكراسى مناسب براى شرايط خاص ايران امروزى پرداخته شود.
اجازه دهيد يك موضوع غير مرتبط با بحث را هم به عرض برسانم. دوستمان نوشتهاند:
" آنها كه در خارج هستند، دست بازترى براى مراجعه به منابع دارند. .. و راحتتر توانستهاند ببينند و قضاوت كنند. براى همين هم هست كه اكثر نيروى نيروهاى چپ ايرانى وقتى به غرب مىآيند از گذشتهشان كنده مىشوند".ما شرايط حاكم بر اروپا و جهان غرب را درك مىكنيم و سعى مىكنيم حال و هواى دوستانى كه در آنجا هستند را بفهميم ولى در مقابل درخواست ما اين است كه اين دوستان شرايط خاص ايران در زمان كنونى را مورد امعان نظر قرار دهند. آنها كه سوسياليسم را كنار گذاشتهاند به چه ايدهى مشخصى رسيدهاند و برنامهى معين آنها براى ايران فعلى چيست؟ آيا يك اتوپيا نيست كه از معجونى از رمانتيسيسم و نوستالژى به وجود آمده است؟
ما اتفاقاً بسيار مايليم عينى و مشخص بحث كنيم و از شعار دادن بپرهيزيم. بهطور مثال ما اشارهى دوباره مىكنيم به مقالهى آقاى آزاد: "چرا كمونيست، سوسياليست نيستم، چرا آزادىخواه، عدالتجو و برابرىخواه هستم". سوال ما اين است كه كدام "منابع" خواست همزمان ليبراليسم اقتصادى و برابرىخواهى را پيشنهاد مىكنند؟
اگر مشرب ايشان ليبراليسم است، نظرشان راجع به "منابع" ليبراليسم چيست؟ آيا با نظر هايك موافقند آنجا كه مىگويد: " مفهوم عدالت اجتماعى هيچ معنايى ندارد و فقط سرابى گمراهكننده به ذهن القاء مىكند كه مردم روشنانديش بايد از آن بپرهيزند".(۶
مغلطهاى كه بسيارى از منتقدين سوسياليسم بدان متوسل مىشوند، مقايسهى دو جامعهى متفاوت با يكديگر است. مثلا" دمكراسى موجود در اروپاى غربى را با دمكراسى موجود در چين مقايسه مىكنند. اروپاى غربى تاريخ پانصد سالهى تكامل دمكراسى خود را دارد. پروتستانيسم، شكوفايى علوم تجربى و رنسانس را پشت سر دارد. انقلاب فرانسه را تجربه كرده و شمار كثيرى از انديشمندان درجهى اول فلسفه و اخلاق را به خود ديده و نهضتهاى بزرگ كارگرى و سوسياليستى را در دامن خود پرورانده است. تصور اينكه سوسياليسم يا هر سيستم اقتصادى–اجتماعى بتواند در مدت كوتاهى، فرهنگ دمكراسى را در جامعهاى كه سابقهى آنرا ندارد بهوجود بياورد خيالى باطل است. سيستمهاى حكومتى مختلف در نهايت مىتوانند پروسهى ملتسازى و فرهنگسازى را سرعت ببخشند يا كند كنند.
هيچ انديشمند جدىاى دو جامعهى بزرگ هندوستان و چين را يكسان فرض نمىكند و براى آنها نسخهاى واحد نمىپيچد چرا كه آنها سنتهاى متفاوتی در امر دمكراسى دارند.
در تعيين مدل و ميزان دمكراسى براى يك جامعه، عامل ديگرى مؤثر است و آن ميزان فقر يا ثروت در آن جامعه است. نمىتوان اولويت مشكلات و خواستهاى جامعهاى با در آمد سرانهى زير هزار دلار در سال را با جامعهاى كه در آمد سرانهى آن، بالاى سى هزار دلار است يكى دانست.
عموماً در جوامع فقير، آزادىهاى فردى گرهى از كار مردم باز نمىكند بلكه مسئلهى اصلى توسعهى اقتصادى و ايجاد نهادهاى اجتماعى لازم براى آموزش و ارتقاء فرهنگ دمكراسى است. در اين كشورها بايد به دنبال ايجاد عزم ملى براى رويارويى با عقبماندگى و فقر و نابودى فرهنگ بومى بود.
موضوع ديگر، بحث هويت و آزادى است. آيزيا برلين در بخش "در جستجوى هويت" كتاب "آزادى“ آنرا بدين شكل شرح مىدهد: " شايد خواست من طرحى عقلايى براى زندگى اجتماعى يا تكميل نفس مورد پسند يك حكيم منطقى و دور از احساسات نباشد. چه بسا آنچه مىخواهم بهطور ساده بيش از اين نباشد كه ناديده گرفته نشوم و تحتالشعاع كسى قرار نگيرم و مورد تحقير و بىاعتنايى واقع نشوم".(۴) آنچه كه ما در منطقهى خاورميانه و از جمله ايران شاهد آن هستيم، احساس سرخوردگى و تحقير و بهدنبال آن عداوت نسبت به جهان پيشرفته است. هويت بخشى از ايرانىها در پناه بردن به ناسيوناليسم و بنيادگرايى مذهبى است. احساس عداوت، آنها را به هم نزديك مىكند و به جمعشان هويت مىدهد. حتى به قيمت از دست دادن آزادى. مسئلهى هويت از جهتى ديگر در كشورهايى كه اقوام مختلف را در خود جاى دادهاند حائز اهميت است. در سالهاى اخير شاهد آن بودهايم كه با حذف حكومتهاى متمركز دراين نوع كشورها خطر تجزيه، جنگ داخلى و يا حركتهاى متعصبانه و كور بالا گرفته است. آيزيا برلين مىنويسد: " اين سودا ممكن است چندان بالا گيرد كه در اشتياق دستيابى به هويت خود، تعدى و سوء اداره حكومتى را كه منتسب به نژاد يا طبقهى اجتماعى خودم باشد به حكومت خوب و ملايم ديگرى كه از گروهى بالاتر و بيگانه باشد ترجيح دهم".(۴موضوع ديگر، آزادى و دمكراسى در زمان جهانى شدن است. شايد بتوان ادعا كرد كه تمامى پديدههاى اجتماعى بايد دوباره در بستر جهانى شدن تعريف شوند.
فرض كنيد جامعهاى فقير و بدون سبقهى دمكراسى در گوشهاى از جهان به حيات خود ادامه مىداد. روابط فى مابين افراد، طى قرون به نوعى شكل گرفته بود كه حيات جامعه را حفظ كند و اشخاص به روابط موجود خو گرفته بودند. چنين جامعهاى قابل دوام بود و افراد آن دچار حقارت، بندگى و يا عداوت نمىشدند. متاسفانه در دوران اخير در چنين جامعهاى پخش برنامههاى ماهوارهاى و اسلحهى مدرن وجود دارد.
از طرف ديگر در سالهاى اخير بحثهاى فراوانى راجع به امواج دمكراسى وجود دارد كه حاكى از آن است كه در شرايط جهانى شدن، هيچ كشورى قادر نيست خود را از امواج دمكراسى كنار نگهدارد. بنا به اين نظريات، گذار توفيقآميز به دمكراسى در هر كشورى، سرمشقى براى ديگران ايجاد مىكند و بهويژه همسايگان در يك منطقه از تاثير تحولات سياسى در كشورهاى يكديگر مصون باقى نمىمانند و از سوى ديگر وجود گروهها و سازمانهايى براى حمايت از حقوق بشر، حقوق اقليتها و حمايت از جنبشهاى دمكراتيك پيدا مىشوند كه قوهى محركهى بيشترى به موج دمكراسى مىبخشند. (۵
تلاش من در اين مقاله با ارائهى فشردهى رئوس مو ضوعاتى قابل بحث در باب آزادى و دمكراسى اين است كه دوستان را از گفتن كليات به برخورد مشخص با موضوعات عينى بكشانم. مقولهى دمكراسى و نوع مناسب آن براى ايران، از نكات كليدى طرح برنامهى سازمان است. به نظر ما نوع دمكراسى مناسب حال ايران، يك دمكراسى اجتماعى است و اين موضوع از مبانى اصلى طرفدارى ما از سوسياليسم است. به نظر ما دمكراسى ليبرال توان بسيج مردم براى مقابله با رژيم را ندارد و در صورت پيروزى نيروهاى مترقى، فاقد امكان ايجاد عزم ملى براى حل معضلات حاد كشور است. ما اميدواريم با روشنتر شدن مبانى بحث، دلايل خود را در اين زمينه ارائه دهيم. در خواست ما اين است كه با تعمق بيشتر در مقدمات و كليات بحث دمكراسى، به موضوع اصلى اين بحث يعنى تلاش براى يافتن دمكراسى مناسب براى شرايط خاص ايران امروزى پرداخته شود.
اجازه دهيد يك موضوع غير مرتبط با بحث را هم به عرض برسانم. دوستمان نوشتهاند:
" آنها كه در خارج هستند، دست بازترى براى مراجعه به منابع دارند. .. و راحتتر توانستهاند ببينند و قضاوت كنند. براى همين هم هست كه اكثر نيروى نيروهاى چپ ايرانى وقتى به غرب مىآيند از گذشتهشان كنده مىشوند".ما شرايط حاكم بر اروپا و جهان غرب را درك مىكنيم و سعى مىكنيم حال و هواى دوستانى كه در آنجا هستند را بفهميم ولى در مقابل درخواست ما اين است كه اين دوستان شرايط خاص ايران در زمان كنونى را مورد امعان نظر قرار دهند. آنها كه سوسياليسم را كنار گذاشتهاند به چه ايدهى مشخصى رسيدهاند و برنامهى معين آنها براى ايران فعلى چيست؟ آيا يك اتوپيا نيست كه از معجونى از رمانتيسيسم و نوستالژى به وجود آمده است؟
ما اتفاقاً بسيار مايليم عينى و مشخص بحث كنيم و از شعار دادن بپرهيزيم. بهطور مثال ما اشارهى دوباره مىكنيم به مقالهى آقاى آزاد: "چرا كمونيست، سوسياليست نيستم، چرا آزادىخواه، عدالتجو و برابرىخواه هستم". سوال ما اين است كه كدام "منابع" خواست همزمان ليبراليسم اقتصادى و برابرىخواهى را پيشنهاد مىكنند؟
اگر مشرب ايشان ليبراليسم است، نظرشان راجع به "منابع" ليبراليسم چيست؟ آيا با نظر هايك موافقند آنجا كه مىگويد: " مفهوم عدالت اجتماعى هيچ معنايى ندارد و فقط سرابى گمراهكننده به ذهن القاء مىكند كه مردم روشنانديش بايد از آن بپرهيزند".(۶
سپيده صلحجو از جانب گروهى از هواداران فداييان خلق - اكثريت
تیر 1385
پانوشته ها:
1- "آزادى و دمكراسى و سوسياليسم با هم مغايرت دارند" نوشتهى على اكبر آزاد
2- "درسهاى تاريخ"، ويل دورانت، ترجمهى احمد بطحايى، كتابهاى جيبى، ١٣۵۴ ص۹۵
3- بهطور مثال، رجوع كنيد به بخش - بحران دمكراسى- كتاب:
Manuel Castells , Black well Pub. 1999 ،"The Rise of the Network Society"
4- "آزادى“، آيزيا برلين، ترجمه على موحد، انتشارات خوارزمى، ١٣٨٠، ص ٢٨۴
5- بهطور مثال، مراجعه كنيد به كتاب: " موج سوم دمكراسى“، سامويل هانتينگتون، ترجمه احمد شهسا، انتشارات روزنه، ١٣۷٣
6- " در سنگر آزادى“، فردريش فون هايك، ترجمه عزتالله فولادوند، نشر لوح فكر، ١٣٨٢، ص ١۶۵
2- "درسهاى تاريخ"، ويل دورانت، ترجمهى احمد بطحايى، كتابهاى جيبى، ١٣۵۴ ص۹۵
3- بهطور مثال، رجوع كنيد به بخش - بحران دمكراسى- كتاب:
Manuel Castells , Black well Pub. 1999 ،"The Rise of the Network Society"
4- "آزادى“، آيزيا برلين، ترجمه على موحد، انتشارات خوارزمى، ١٣٨٠، ص ٢٨۴
5- بهطور مثال، مراجعه كنيد به كتاب: " موج سوم دمكراسى“، سامويل هانتينگتون، ترجمه احمد شهسا، انتشارات روزنه، ١٣۷٣
6- " در سنگر آزادى“، فردريش فون هايك، ترجمه عزتالله فولادوند، نشر لوح فكر، ١٣٨٢، ص ١۶۵
ليست هناك تعليقات:
إرسال تعليق